بی تو عالم همه ای دره ی دادار گریست
دل پر از خون شد و چشمان همه زار گریست
گرچه آن روز کسی العطشت را نشنید
عالم امروز بر آن خاطره بسیار گریست
آن غباری که در آن روز از آنجا برخاست
تا فلک رفت و بر آن حادثه خون بار گریست
گرچه آن روز نَمی ، چشم کسی را نگرفت
عالم امروز بر آن خاطره ها زار گریست
آه ! دستان علم دار تو بر خاک افتاد
آسمان برتو و بر دست علم دار گریست
رسول خدا (صلی الله علیه واله ) می فرماید : هفت گروه هستند در روزی که هیچ سایه ای جز
سایه ای جز سایه رحمت الهی در بین نیست خداوند آنها را در زیر سایه خویش قرار می دهد :
1. رهبر عادل .
2. جوانی که از اول درعبادت الهی پرورش یافته باشد .
3. شخصی که وقتی از مسجد و محل عبادت خویش بیرون می آید دلش همواره به آنجاست تا
برگردد .
4. اشخاصی که در اطاعت الهی باهم کار می کنند و با اطاعت الهی ازهم جدا می گردند .
5. شخصی که وقتی نام الهی برده می شود اشک از چشمانش جاری می گردد .
6. مردی که وقتی زنی زیبا او را بسوی خویش فرا می خواند درجواب می گوید : من از پروردگار
عالمیان می ترسم .
7. و کسی که در خلوت به مستمندان انفاق می کند بطوری که دست چپ او در هنگام دادن
دست راست آگاه نمی گردد .
در روایات آمده آمده است که امام صادق (علیه السلام ) فرمودند : هرکس به خودش امیدوار شود
هلاک می گردد وهرکس به رای و نظرش امیدوار شود هلاک می شود ، همانا عیسی (علیه السلام)
گفت :مریضان را مداوا کرده و آنها را به اذن الهی شفا دادم . کوران مادرزاد راومریضان پیسی را به اذن
خدا بهبودی بخشیدم ؛ مردگان را به اذن خداوند زنده کردم ؛ به معالجه شخص احمق پرداختم ولی
قادربه اصلاح آنها نشدم .
گفته شد: ای روح الله ! احمق کیست ؟
گفت : کسی که خود رای است وتمام فضائل را برای نفس خودش می بیند نه بر علیه خودش و همیشه
حق را به جانب خودش می بیند و برای دیگران حقی قائل نمی شود . او آن احمقی است که به هیچ
طریقی نمی توان به مداوا او پرداخت .
از حضرت امام صادق (علیه السلام ) روایت شده که فرمودند : هرکسی غم روزی بخورد برای او گناه
نوشته می شود ؛ چرا که دانیال در زمان پادشاه ستمکاری بود که او را گرفت و با درندگان داخل چاه
انداخت . ولی درندگان نزدیک او نشده و او را مجروح نکردند .
خداوند به پیامبری از پیامبرانش وحی نمود که برای دانیال غذا ببر .
گفت : پروردگارا ! دانیال کجاست ؟
فرمود : چون از شهر بیرون بروی کفتاری را خواهی دید ، بدنبال او برو که تورا راهنمائیت می کند . آن
پیامبر بیرون آمده وکفتار اورا تا بالای چاه راهنمایی کرد . پیامبر غذا را داخل چاه کرد .
دانیال گفت : « الحمدلله الذی لا ینسی من ذکره ، و الحمد لله الذی لا یخیب من دعاه ،الحمد لله الذی
من توکل علیه کفاه ، الحمدلله الذی من وثق به لم یکله الی غیره ، و الحمد لله الذی یجزی بالاحسان
احسانا و بالصبر نجاة » .
سپس امام صادق (علیه السلام ) فرمودند : خداوند می خواهد روزی مومنین را از جایی که گمان
نکرده اند قرار بدهد .
امام صادق (ع) می فرماید :ابراهیم (ع) در شام سکونت داشت .
هنگامی که اسماعیل از هاجر به دنیا آمد . از این جریان غم و اندوه
شدیدی به ساره روی داد چرا که دارای فرزند نبود .
خداوند به ابراهیم (ع) وحی فرستاد : اسماعیل و مادرش را در آن
شهر ببر به سوی حرم و مکان ایمنم و اولین جایکه در روی زمین
ساخته ام که مکه می باشد .
پس خداوند جبرئیل را با براق فرستاد و اسماعیل ، هاجر و ابراهیم
را به سوی مکه برد .
ابراهیم با ساره عهد کرده بود پایین نیاید تا به سوی او برگردد .
هنگامی که هاجر و اسماعیل در مکه فرود آمدند هاجر زیر درختی
عبایی انداخت و با اسماعیل زیر سایه آن قرار گرفتند .
زمانی که ابراهیم آنها را در آنجا گذاشت و خواست که به سوی
ساره برگرد هاجر که خود را در آن مکان تنها دید گفت : ای ابراهیم
برای چه ما را در جایی که هیچ انیس ،آب و زراعتی نیست وا می
گذاری ؟
ابراهیم گفت : خداوند به من دستور داده است که شما را در این
مکان بگذارم پس برگشت .
اسماعیل تشنه شده بود آب می خواست ، هاجر برخواست و در
جایی که محل سعی است
به دنبا آب گشت و فریاد زد :
« آیا در اینجا همدم و مونس هست ؟ »
بقیه اش در ادامه مطلب
پرسیدند:
چه میکنی ؟
پاسخ داد:
دراین نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش
می ریزم ...
گفتند:
حجم آتش درمقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است
واین آب فایده ای ندارد .
گفت :
... شایدنتوانم آتش را خاموش کنم ،
اما آن هنگام که خداوند می پرسد:
زمانی که دوستت در آتش می سوخت توچه کردی ؟
پاسخ میدم :
هرآنچه از من بر می آمد!!!!!!
1-اعتقاد : اهالی روستایی تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند . روزی که تمام اهالی
برای نزول باران دعا کنند . روزی که تمام اهالی برای دعادر محل مقرر جمع شدند ، فقط یک
پسر بچه با چتر آمده بود این یعنی اعتقاد
2-اعتماد : اعتماد را میتوان به احساس یک کودک یکساله تشبیه کرد ، وقتی که شما آنرا
بالا پرتاب می کنید . اومیخندد...چرا که یقین دارد که شمااورا خواهیدگرفت این یعنی اعتماد
3-امید: هرشب مابه تختخواب می رویم بدون اطمینان از اینکه روزبعد زنده ازخواب بیدارشویم
ولی شما همیشه برای روز بعد از خود برنامه دارید این یعنی امید
با اعتماد ، اعتقاد و امید به خدا زندگی کنیم .
ای مالک! اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش مکن شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی ..!!
واعظی پرسید از فرزند خویش
هیچ میدانی مسلمانی به چیست
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت هم کلید معنویست
گفت از این معیار اندر شهر ما
یک مسلمان هست آنهم ارمنی است
به بزرگی گفتند :
هیچ ندیدم که از کسی غیبت کنی
گفت: از خود خشنود نیستم، تا به نکوهش دیگران بپردازم
« فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدرتی از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم ، به من چیزی بده بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام. فقیر گفت : من هم کور واقعی هستم ، زیرا اگر بینا می بودم ، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم.»
روی گل محمدی از اشک، تر شدهست
با ما مصیبتیست که عالم خبر شدهست
با ما مصیبتیست که ورد زبان شده
با ما مصیبتیست که خون جگر شده ست
دشمن به فتنه سنگر تصویر را گرفت
لشکر نبردهایم و نبردی دگر شده است
آن سوی خندهها، همه دندان گرگ بود
اینک زبانشان به دهان ، نیشتر شده ست
از هیچ زادهاند و پی هیچ، زیسته
شیطان، بر این جماعت ابتر، پدر شده است
نمرود تیر بسته به زیبایی خدا
زیبایی خدا، به خدا بیشتر شده است
عالم، هنوز در صلوات است و همچنان
این رایت نبی ست که بر بام، بَر شده است
در نگاهت خوانده ام غرق تمنایی هنوز
گرچه در جمعی ولی تنهای تنهایی هنوز
بی تو امشب گریه هم با من غریبی میكند
دیده در راهند چشمانم كه بازآیی هنوز
ورع متقی جناب شیخ محمدانصاری ساکن سرکوه داراب نقل فرمود که در
سال 1370 کربلا مشرف شدم و پسرم مریض بود ؛ اورا به قصد استشفا
همراه بردم ، روز اربعین با فرزندم کنار شریعه فرات رفتم برای غسل زیارت،
پس با فرزندم در گوشه ای از شریعه در آب رفتیم و مشغول غسل بودم
ناگهان دیدم آب فرزندم را برده و با فاصله زیادی تنها سر اورا می دیدم و
توانایی شنا کردن نداشتم و کسی هم نبود که بتواند شنا کند و اورا نجات
دهد ، پس با کمال شکستگی دل به پروردگار ملتجی شده و خدا را به
حق سیدالشهداء قسم دادم و فرزندم را طلب کردم و هنوز فرزندم را می
دیدم که ناگاه رو به من بر می گردد تا نزدیک من رسیده دست او را از آب
بیرون آوردم ، از حالش پرسیدم گفت کسی را ندیدم ولی مثل اینکه کسی
بازوی مرا گرفته بود و مرا رو به تو می آورد پس سجده رفته و خدای را بر
اجابت دعایم شکر نمودم .
او که 22 سال داشت و تنها پسرخانواده محسوب می شد ،بسیار زود رنج
بود که با مختصر درگیری در خانه قهر می کرد واز خانه بیرون می رفت وپس
ازمدتی بازمی گشت ، ولی آن روز که بدنبال مشاجره کوتاهی با پدرش به
عنوان قهر خانه را ترک کرد موقع رفتن به مادرش گفت :من قدری کوه نوردی
می کنم وبرمی گردم ،اماساعتها وبلکه روزها گذشت که از وی خبری نشد.
پدر و مادر بیچاره اش منازل تمام خویشان ، بیمارستانها ، کلانتریها وپزشک
قانونی راسرزدند ولی کوچکترین اطلاعی از وی بدست نیاوردند تا اینکه پس از 33 روز ، کوهنوردان پیکر متلاشی شده وی را در کوهستان پیداکردند که
معلوم نبود از کوه پرت شده یا خودکشی کرده است .
وبدین ترتیب زندگی جوانی که هزاران آرزو داشت به پایان رسید و پدر و مادر
پیرش که هزاران امید داشتند برای همیشه به اندوه فقدان تنها پسرشان
گرفتار شدند .
لازم است پدر و مادرها در برابر احساسات جوانانشان حتی المقدور خود را کنترل کنند و با منطق و نصایح دلسوزانه آنان را راهنمایی نمایند و جوانان نیز
متوجه باشند که والدین آنان بیش از هرکس خیرخواه آنها می باشند ، لذا
به گفتار و افکارشان احترام بگذارند و از غرور و احساسات خودبکاهند و ازتک
روی و تصمیمات عجولانه پرهیزنمایند .
چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد. »
وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه کفت: « من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند، آها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند. » پس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد . کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند. او گفت: « شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی سوزید؟» چهارمین شمع گفت: « نگران نباشد، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را روشن کنیم. من امید هستم. » چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد.
بنابر این شعله امید هرگز نباید خاموش شود. ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و عشق را در وجود خود حفظ کنیم
روزی به مهمانی چشمانم آمدی
و من به نگاه مهربانت ایمان آوردم
وبه دست های تو اقتدار کردم
گفتم صدایت سکوت سرد ذهن مرا خواهد شکست
و دستانت گره های دلواپسی ام راخواهد گشود
چشم در راه بودی و گاهی امتداد جاده رامی پاییدی
ازچشم خیال انگیزت فهمیدم سودای رفتن داری
... و امروز دل هایمان مضطرب است
و عشق هایمان شکست خورده اند
... چه سبز آمدی چه سرخ روییدی وچه سردرفتی
و ما انتقام نگاه سرد تو را از بی عدالتی خزان خواهیم گرفت
قسم یادکن که به گفته هایمان ایمان داری ...
بخوان ای دل غزل های خدا را حدیث دل کش آئینه ها را
بچین از شاخه های معنویت گل زیبای تسبیح و دعا را
بخوان از دفتر جاوید هستی سرود نغز «لا حول و لا»را
معطر کن لبانت را ز قرآن منور کن ز نور آن فضا را
کتاب معرفت بگشای و از دل بخوان الحمدویاسین وضحی را
چراغ روشنی در دل بیفروز سپس ازدل دعا کن آشنارا
بیا با من در این بزم بهارین
بخوان با من غزل های خدا را
زندگی زیباست
فرصتی است برای بندگی خدا
وفرصتی است برای عشق ورزیدن
وفرصتی است برای خواندن ،گریستن ، خندیدن
وفرصتی است برای محبت کردن
تاعمرباقی است باید قصه های ناگفته را بگوییم
وشعرهای نسروده را بسراییم
وسبدسبد محبت سبز را به هم ببخشیم
فردا در زیر خاک عشق ها نخواهند رویید
حیف است قصه های نگفته در ذهن مرده ی ماجریان داشته
باشند
فرصت باقی است برای گفتن ، سرودن ، عشق ورزیدن
وفرصت باقی است برای بندگی خدا ، برای یک لحظه بودن ،
...فردا دیر است .
و چشمانت
ودستانت
و این افکار غم آلود یارانت
و این پژواک بی حاصل به دنبالت
کدامین سو؟
تمام لحظه های خواب را بیدار ماندم
به دیدارت
کدامین رو؟
یکی گشته تمام خواب و بیداری
همی وصل و همی هجران
نیاسودن
دگر مفهوم خود از دست داده
لب خندان
دل خرم
دگر معراج انسان رخت بر بسته
کدامین جرم؟
ابوالآدم به جرم عشق محکوم شد
چنانچه یوسف کنعان
و اما من
نمی دانم
کنون من جرم خود را هم نمی دانم!
«فاطمه. هـ» دختری ٢٥ ساله است که چندین سال پیش از مذهب حنفی به مذهب حقهی شیعه گرویده و نام مبارک فاطمه (س) را برای خود انتخاب کرد. از وی خواستم خاطره شیعه شدن خود را برای ما بازگو کند. اما هر بار که آن را میشنوم، انگار من قوت دل میگیرم.
بقیه اش در ادامه مطلب
دیگر دزد دین که نیستم!
روزی کسی در راهی بسته ای یافت که در آنها چیزهایی گرانبها بود و آیته الکرسی هم پیوست آن بود آن آن فرد بسته را به صاحبش رد کرد.او را گفتند چرا این همه مال را از دست دادی؟گفت:صاحب مال عقیده داشت که این آیه مال او را از دزد نگاه میدارد و من دزد مال هستم نه دزد دین!اگر آن را پس نمیدادم در عقیده صاحب آن خللی راجع به دین روی میداد آن وقت من دزد دین هم بودم!
سه سخن شیطان به موسی(ع)
۱-اگر به خاطرت گذشت که چیزی به کسی بدهی در دادن آن تعجیل کن والا تو را پشیمان میکنم
۲-با زن بیگانه در جای خلوت منشین و الا تو را به زنا می اندازم.
۳-هر گاه غضب بر تو مستولی شد جای خود را تغییر ده و الا تو را به فتنه می اندازم.
برنامه ای که خشم انوشیروان را کنترل کرد
انوشیروان،خدمتکار مخصوص درباری داشت،که همواره در خدمتش بود،به او سه کاغذ داد،و گفت((هر وقت من خشمگین شدم و خشمم شدید شد این سه نوشته را یکی پس از دیگری به من بده ))
غلام درباری پیشنهاد انوشیروان را پذیرفت،تا روزی،انوشیروان بر سر موضوعی،سخت خشمگین شد.غلام یکی از رقعه ها را به او داد که در آن نوشته شده بود:
“خشم خود را کنترل کن تو خدای مردم نیستی”
سپس دومی را به او داد،که در آن نوشته شده بود:
“به بندگان خدا رحم و مهربانی کن،تا خدا به تو رحم کند”
سپس سومی را به او داد،که در آن نوشته شده بود:
“بندگان خدا را به اجرای حق خدا،سوق بده،که در پرتو چنین کاری به سعادت می رسی”
به این ترتیب لحظه به لحظه،از خشم انوشیروان کاسته شد.*
بسم الله الرحمن الرحیم
هفت مزیت امت اسلام نسبت به دیگر امت ها
از امام حسین علیه السلام نقل شده که جمعی از یهود خدمت پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم
رسیدند اعلم آنها مسائلی پرسید از جمله گفت :
آن هفت طریقی که خداوندتنها به تو و امتت داده چیست ؟
پیامبر فرمودند :1- سوره ی حمد 2- اذان 3- جماعت در مسجد در روز جمعه 4- نماز میت 5- بلند خواندن
سر نماز 6- تخفیف عبادات در حال مرض و سفر 7- شفاعت برای اهل گناهان کبیره از امت
اعلم یهود گفت : راست گفتی .
.: Weblog Themes By Pichak :.